ستایشستایش، تا این لحظه: 17 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره
ساجدهساجده، تا این لحظه: 17 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره
مامانشونمامانشون، تا این لحظه: 38 سال و 3 ماه و 13 روز سن داره

فرشته های زمینی مامانی

سلام دوباره

سلام به همه دوستای گل فرشته هام و دوستای خوب ومهربون خودم امیدوارم که این نبود چند ماها منو به حساب بی توجهی من نسبت به خودتون نگذاشته باشین ا.مدیم تا دوباره با شما عزیزان همراه بشیم دیر ب دیر شاید سر بزنیم اما قول میدیم  لطف شماها بی جبران نمونه لطفا عذرخواهی مارو قبول کنین به امید روزهای خوب و قشنگ ...
6 اسفند 1390

عذرخواهى

سلام به همه ماماناى وبلاگى دوستاى خوبم يه عذرخواهى بهمتون بدهكارم مدت زياد نت ندارم شرمنده كه نبودم وبهتون سرنزدم ولطفتون روجبران نكردم
19 آذر 1390

تاریخ رفتن به مدرسه

عروسکهای من تو پست قبلی یادمرفت بگم شما روز یکشنبه 3 مهر 1390 رفتین مدرسه فعلا شیفت بعدازظهر ساعت 1 کلاس تون شروع میشه ساعت 4 تموم میشه که من میام دنبالتون میارمتون خونه راستی اسم خانم معلم مهربونتون هم خانم عابدی خیلی خانم خوبیه ر هر وقت ازش عکس گرفتم براتون میزارم              دوستون دارم
4 مهر 1390

رفتن به دبستان

خوشگلای مامانی  سلام سلام صد تا سلام به روی ماه دخترای گلم بالاخره با اون همه ذوقی که داشتین لحظه  رفتین به مدرسه رسید صبح ساعت ٧ بود که از خواب ناز بیدارتون کردم و گفتم باید برین مدرسه با خوشحالی سریع از جاتون بلند شدین رفتین دست و صورتتون رو شستین و اومدین صبحانه خوردین لباستونو پوشیدم خیلی خوشحال شده بودین تند تند میرفتین پیش آیینه خودتونو نگاه میکردین منو هم به یاد اولین روز مدرسه انداختین روزای خیلی خوبی بود به یاد اون روزا و ذوقی که برا رفتن شما به مدرسه داشتم اشکهای شوقم سرازیر شد یه کوچولو کریه کردم امیدوارم یه روزی با لباس دانشگاه از زیر قرآن ردتون کنم موفق باشید  راستی اینم از عکس هاتون ...
4 مهر 1390

لباس مدرسه

سلام خوشگلای مامانی امروز میخوام از یه خبر خوب بگم : دیروز یعنی ٢٣/٦/٨٥ رفتم یونیفرم مدرسه رو براتون گرفتم رنگش خیلی قشنگه یاسی پررنگ برا مانتو و شلوارتون و یاسی کمرنگ هم برا مقنعه شماست باورتون نمیشه وقتی داشتم پارچه رو از بزاز میگرفتم اینقد ذوق کرده بودم که داشت گریه ام میگرفت خیلی خوشحال شده بودم امروزم داریم میریم پیش خاله مامانی تا از شما اندازه بگیره و لباستون رو بدوزه وقتی دوخت حتما عکسش رو براتون میزارم دوستون دارم موفق و شاد باشین برا همیشه
4 مهر 1390

بدون عنوان

خوشگلای مامان سلام سلام صد تا سلام به دو گل رز قرمز مامان میخوام از یه تفریح کوچولو بگم : دیروز یعنی 17/6/90 با هم رفته بودیم بیرون یه گشت ی بزنیم آخه تو خونه حوصلمون سر رفت خلاصه با هم رفتیم بیرون  از کنار پارک رد میشدیم که شما گفتین حتما بریم شهر بازی .از اونجایی که به قول بابا حاجی حکم بچه حکم پادشاست ما هم طبق خواسته شما رفتیم خیلی به هممون خوش گذشت یه سری عکس هم گرفتم که براتون میزارم:                         این عکس که اینجا گذاشتم ما منتظر بابایی بودیم آخه یه تابلویی براتون گرفته بودم ک...
18 شهريور 1390

اولین هدیه مدرسه 16/6/90

سلام عزیزای دلم الان میخوام از یه چیز خوب براتون بگم : دایی جون هفته قبل رفته بود مشهد پابوس امام رضا(ع) وقتی برگشت براتون غیر از سوغاتی های دیگه چیزی براتون خریده بود که براهمه خصوصا شما دوتا خیلی خیلی جالب بود اولین هدیه ورود به مدرسه رو دایی جون براتون گرفت یه کیف و یه جا مدادی خوشگل بود باورتون نمیشه با دیدن اونا بغض گلومو گرفت باورم نمیشد بچه هام بایدبرن مدرسه با تمام وجودم از خوشحالی زیاد کلی جیغ زدم امیدوارم یه روزی اولین هدیه ورود به دانشگاهتون رو خودم بگیرم موفق باشین. گلای باغ زندگی مامان اینم عکس هاشون تا یادتون بمونه که اولین کیفی که با خودتون به مدرسه بردین چه شکلی ...
18 شهريور 1390

بدون عنوان

خوشگلای مامانی بعد یه مدت طولانی اومدم از یه اتفاق خوبی که قراره کمتراز یه ماهه دیگه بیوفته براتون بگم...... دقیقا 23 روزه دیگه قراره غنچه های زندگی مامانی برن مدرسه البته پیش دبستانی شروعی برای موفقیت های بزرگ و بزرگتر شما امیدوارم یه روز برا رفتنتون به دانشگاه بی قرار بشم و امیدوارم همیشه همیشه شما دوتا گلای زندگیمتو اوج موفقیت باشین به آرزوهاتون برسین وهمیشه شاد باشین برا رفتنتون به پیش دبستانی خیلی ذوق دارمدلم میخواد هر چه زودتر شمارو تو لباس مدرسه ببینم راستی تا یادم نرفته بگم شمارو تو مدرسه نزدیکه خونمون ثبت نام کردم  اسمش هم مدرسه ابتدایی آیت الله غروی به امید  رفتنتون به دانشگاه موفق باشین   &nbs...
7 شهريور 1390

یه اتفاق

امروز میخوام براتون از یه اتفاق نه زیاد خوب بگم همنطور که تو عکس هاتون معلومه موهاتون بلنده  دیروز که ساجده خونه بابا حاجی بود با با خودش موهاشو زد وای نمیدونین چقد اعصابم خورد شد کلی با مامان حاجی دعوا کردم که چرا موهاتو زدن بخاطر موهات اعصابم خیلی بهم ریخته ست وقتی نگات میکنم حسابی بهم میریزم امیدوارم هر چه زودتر بلند بشه تا منم آروم شم اینم عکست:::::   ...
12 مرداد 1390