ستایشستایش، تا این لحظه: 17 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره
ساجدهساجده، تا این لحظه: 17 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره
مامانشونمامانشون، تا این لحظه: 38 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره

فرشته های زمینی مامانی

روزهای امتحان

  93/9/17   خوشگلای مامان مریم   این روزا هم روزهای پر از تلاش شما برا امتحانات بود با کمک منو و خصوصا تلاش خودتون این تست ها رو پشت سر گذاشتین وبا موفقیت کامل تموم شد. امیدوارم همیشه موفق باشین و به امید فارق التحصیلی شما تو دانشگاه که من فقط به این امید نفس میکشم که موفقست شماها رو به چشم ببینم   تا پای جون و بینهایت دوستتون دارم فرشته های من   ...
29 آذر 1393

فوت آقاجون

انا الله و انا الیه راجعون   93/8/26 بود که تو این روز یه خبر بد شنیدیم آقاجون رضا فوت شد   بعد کلی بیماری و عذاب از این دنیا رفت تا هم از دست مریضیش و هم آدمای این راحت بشه و یه نفس آروم بکشهرفت بدون اینکه ما ببینیمش آخه آقاجون خیلی ازمون دوره اون اهل کرمانشاست   شما چون آقاجون رو کمتر دیده بودین و شناختی ازش نداشتین زیاد متوجه نشدین اما از همه دنیا و اطرایان آقاجون من آزار دیدم اما از آقاجون ندیدم   تو این دنیا نه زندگی خوبی داشت و ازهمه مهمتر نه آرامش   از ته دل براش آرزو میکنم به آرامش ابدی برسه روحش شاد و یادش همیشه پیش ما میمو...
29 آذر 1393

تئاتر ماه پیشونی

6 مهر 93 ساعت 16:45   سلام به رو ماهه زندگی های مامان   6 مهر ماه بود که از طرف مدرسه به یه تئاتر تو سالن برگزاری تئاتر آمل  دعوت شدیم منو شما و زندایی و یسنا(خواهرزاده زندایی) و مادرش خاله معصومه تصمیم گرفتیم بریم برای این نمایش عروسکی خیلی خوشحال بودین بلاخره نمایش شروع شد خیلی نمایش قشنگی بود   داستان ماه پیشونی رو به صورت یه نمایش عروسکی براتون بازی کردن البته گفته بودن که این یه داستان کاملا ایرانی بود که غربی ها اون رو به سیندرلا تغییر دادن و به نام خودشون ثبت کردن     ...
29 آذر 1393

مهر ماه 93

سلام عزیزان من   امروز روزیه که با اشتیاق صبح زود از خواب بیدار شدین با پوشیدن لباسهای نو آماده برا رفتن به مدرسه شدی مثل همیشه پر از شور و اشتیاق یودین   با وجود اون مشکلی که داشتیم با همه ی وجودم سعی کردم که به روی خودم نیارم  تا اشتیاق و ذوق خودتون رو از دست ندین با وجود امیدهایی مثل شما دلم با همه مشکلات می جنگه و غمی نداره   متاسفانه عکسهایی از اون موقع ندارم ...
29 آذر 1393

اتفاق بد

بعد از ماه رمضون سال 93 تقریبا اوایل مرداد ماه   سلام گلای خوشگل زندگیم   بعد یه مدت طولانی تونستم بیام و براتون از چیزای خوب و بد این زندگی بگم البته تو دنیای شما بچه ها بدی وجود نداره این دنیای ما بزرگترهاست که بدی میبینیم   تو این ماهروزای خوبی نداشتیم که گفتنش فعلا صلاح نیس امیدوارم هر چی ضربه تو این اتفاق هست برای من باشه و به شما آسیبی نرسه و شما بتونین راحت زندگی کنین انشالله هر چه زودتر تموم میشه   تا امروز که 93/9/29 ست هنوز این مشکل حل نشده به امید تموم شدن هر چه زودترش   ...
29 آذر 1393

تعطیلات عید فطر93

خوشگلای من عید فطر 93 بود که تعطیلات داشتیم با هم به همراه بابا حاجی و عزیز و عمو محمود و عمو ابی اینا رفته بودیم کوه لاسم و بعدش هم امیری خیلی بهممون خوش گذشت خصوصا به شما و ایلیا    اینم یه سری از عکسها و شیطنت های شما   اینجا تو راه بودیم که تو ماشین خوابتون برد با گرفتن دست همدیگه     اینجا هم منتظر بودیم تا همه دور هم جمع بشیم بریم سمت لاسم     اینجا هم برا ناهار روز 5شنبه  تو لاسم رفته بودیم بیرون ...
12 مرداد 1393

اومدن ایلیا

سلام نازنینا   یه شب ایلیا اومده بود خونمون مهمونی خیلی بهتون خوش گذشت کلی شیطونی و بازی کردین   به امید خوشی هر سه تای شما   دوستتون دارم     ...
12 مرداد 1393

کانون ریاضی

گلای ناز مامانی برا ترم تابستون شما رو تو کانون ریاضی دانان ثبتنام کردم تا برای شروع سال جدید آماده باشی     ...
12 مرداد 1393

کارنامه 92-93

اینم از نتیجه یه سال تلاش شما   الهی همیشه موفق باشین   نتیجه عمل ساجده خانم     نتیجه عمل ستایش خانم   به امید فارق التحصیلی دانشگاه ...
12 مرداد 1393