ستایشستایش، تا این لحظه: 17 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره
ساجدهساجده، تا این لحظه: 17 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره
مامانشونمامانشون، تا این لحظه: 38 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره

فرشته های زمینی مامانی

پایان سال91 و شروع سال 92

سلام گلای خوشگل من دیگه چیزی به پایان سال 91 نمونده کم کم داریم به بهار ، فصل شکوفه های زیبا و خوشبو نزدیک میشیم برای عید برنامه خاصی نداریم اما یه خبر براتون دارم آقاجون زنگ زده گفته برا عید میخوان از کرمانشاه بیان خونه ما انشاالله امسال میزبان آقاجون هستیم امیدوارم بهتون خوش بگذره عید و سال خوبی براتون آرزو میکنم امیدوارم تا همیشه موفقتر از روز قبلتون باشین                        مرغ و خروس و اردک                 &n...
25 اسفند 1391

افتادن دندون ساجده

سلام عشق من امروز اومدم بگم بالاخره دوتا از دندونای جلویی ساجده خانمم افتاد قبل از اینکه دندونات بیوفته دیدم زیر همون دندونای قبلیت دوتا دندون در اومدم هر چقد بخودت میگفتم زبون بزن تا اون دندونایی که لق شده بیوفته از ترس این کارو نمیکردی خیلی نگران بودم که دندونات کج بشن یه روز رفته بودیم خونه باباحاجی داشتی با دایی جون بازی میکردی که یهو اومدی گفتی مامانی دندونم افتاد گفتم چطوری گفتی داشتم دست دایی رو گاز میگرفتم دندونم افتاد بعد رفتی نشستی بغل زندایی اونم با صحبت سرت رو گرم کردو یهو اون یکی دندونت رو هم انداخت حالا دیگه خیالم راحت شد دست زندایی درد نکنه ببین چه بامزه شدی خانمم      ...
28 بهمن 1391

مراسم عقد دایی جون و زندایی

سلام به رو ماهه گلای خوشگلم دیروز 12 بهمن سال 91 بود که مراسم عقد دایی جون تو این روز برگزار شد صبح خیلی زود بیدار شدیم شماها رو بردم خونه مامان حاجی و بعد با دایی جون رفتیم غنچه های عقد رو از مزون تحویل گرفتیم و رفتیم خونه زندایی و بعد از دوساعت و چیدن سفره عقد ((((اینم سفره عقد دایی جون)))) با زندایی اومدیم آرایشگاه تا برای مراسم عقد حاضر بشه ساعت 12 بود که شماها اومدین پیشم آخه آرایشگاه نزدیک خونه باباحاجی بود شمادوتا رو حاضر کردم و لباستون رو پوشیدم اونم با عجله بعد فرستادمتون رفتین خونه باباحاجی تقریبا ساعت 2:30 بعدازظهر بود که زندایی هم آماده شده و دایی جون اومده بود دنبالش و با هم رفتیم خونه بابای ز...
25 بهمن 1391

نامه فرشته هام

باورتون نمیشه دیشب  یه کاری کردین که برا من خیلی جالب بود وای هر چی از غافلگیر شدنم بگم کم گفتم گریم گرفته بود خیلی خوب بودبهترین و بینظیرترین نامه یا هدیه ای بود که تو تموم مدت زندگیم گرفته بودم دوتاییتون یه نامه برام نوشتین و اون کاغذ رو تا کردین وبهم دادین گفتم این چیه گفتین بخون براتو نوشتیم با تعجب بازش کردم اشک تو چشام حلقه زد بقرآن مونده بودم چی بگم بهترین سوپرایز زندگیم بود که این عکسشه متن نامه ستایش این بود از ترفه ستایش مامان من تر ((تو رو))دوست دارم** مامان جون من درسام خوب است** *مامان جون * از ترفه ستایش اینم متن نامه ساجده بود  از ترفه ساجده مامان جونم من خه یل ی((خیلی))تر ((ت...
16 بهمن 1391

لباس زندایی رزا

سلام نانازای مامانی این روزا بحث سر دایی جون و زندایی اومدم دوباره از اونا بگم و مراسمی که در پیش داریم بعد از سه روز بازار رفتن و خرید کردن برا دایی و زندایی فردا 8 بهمن 91 قراره بعدازظهر لباس عروس خانم رو ببریم طبق رسمهایی که هست و برقرار میمونه انشالله پس فردا هم خونواده زندایی لباس دایی جون آقا داماد رو میارن و بعد از اتمام این مراسم هم به امید خدا 5 شنبه مراسم عقدشون رو برگزار میکنیم به امید خوشبختیشون همه با هم دعا میکنیم عکسهاش رو هم تونستم براتون میزارم   ...
7 بهمن 1391

شب خواستگار برا دایی جون

سلام گلای ناز نازی مامانی اومدم یه خبر خوش بدم یه خبر داغ یه خبر شاد دیشب 2 بهمن سال 91 ساعت 8 شب برا دایی رفتیم خواستگاری البته منو مامان حاجی و بابا حاجی از قبل عروس خانم رو دیده بودیم و بعد از پسندیدن رفتیم برا خواستگاری اصلی که با دایی جون باید میرفتیم شما هم کلی واسه رفتن ذوق و شوق داشتین و تلاش برا حاضر شدن زودترتون ای کاش از دایی جون و اون استرس و گلی که تو دستش بود یه عکس میگرفتم تا برا همیشه یادگاری میموند خلاصله رفتیم و شما هم با زندایی آشنا شدین بعد از صحبتهای بزرگتر ها شما دوتا با دایی و زندایی رفتین تو اتاق دیگه تا اونا با هم صحبتهای آخر رو با ه بکنن  در کل همه چی بخیر و خوشی تموم شد به امید شادی و خوشبختی...
3 بهمن 1391

شب یلدا

  سلام به رو ماهه گلای ناز و شیرین خودم امروز اومدم از تموم شدن و پاییز و شب بلند سال یعنی شبه یلدا براتون بگم امروز 30 آذر سال 91 از امشب  شب به مدت یه دقیقه بلندتر از شبهای دیگه سال است به شب یلدا معروفه تو این شب همه بستگان دور هم جمع میشن و با آجیل و شیرینی و میوه این شب رو جشن میگیرن و به زمستون خوش اومد میگن ما هم امشب همه با هم خونه عمو عزیز شام دعوتیم و بعدشم جشن و مهمونی شب یلدا.اگه تونستم عکس هم میگیرم و براتون میزارم به امید یلداهای قشنگ دیگه گلای نانازن یلداتون مبارک و بهترینها رو براتون تو این شب آرزو میکنم  یه کوچولو از تاریخچه یلدا رو براتون میزارم تا اطلاعاتی در مورد این شب داشته باشین &nbs...
30 آذر 1391

افتادن دندون ستایش

سلام عشقای همیشگی مامانی امروز اومدم یه خبر خوب بدم یکی از دندون های ستایش که قبلا گفته بودم که تکون میخوره دیگه چیزی به افتادنش نمونده بالاخره امروز وقتی داشتی میوه میخوردی یهو خودش افتاد دیدم زیرش یه دندون دیگه سر در آوردی تا جای خالی دندون قبلی رو پر کنه گل خوشگل مامانی افتادن اولین دندون شیری و در اومدن اولین دندون اصلیت در آخرین روزای پاییز 91/9/24 ساعت 10 صبح روز جمعه مبارکککککککککککککککک اینم بگم تا یادم نرفته دندون ساجده خانم هم داره تکون میخوره همین روزاست که اونم بیوفته از همین الان پیشاپیش مبارکه تو هم باش فرشته خوشگلم اینم دوتا عکس از نبودن دندونت ستایش خانم اینم لبخندهای بامزه و خوشگل فرشته خودم ...
24 آذر 1391

شعری از خاله یاسمن جونی

یه شعرخیلی قشنگ در مورد دختر از خاله یاسمن جونی دوست خوبه فرشته ها مرسی خاله جون به یاد خودت و با اجازت شعرتو گذاشتیم تو وبلاگمون   בخـتــَــر ڪـ‌ﮧ بــآشے میـבونـــے اَوّلــــیـטּ عِشــق زنـבگیـتــ پـــِבرتـــ‌ﮧ בخـتــَــر ڪـ‌ﮧ بــآشے میـבونـــے مُحکــَم تــَریـטּ پَنــآهگــاه בنیــآ آغــوشِـ گــَرمـِ پـــِבرتـــ‌ﮧ בخـتــَــر ڪـ‌ﮧ بــآشے میـבونــے مــَرבانـــ‌ﮧ تـَریـטּ בستـــــے ڪـ‌ﮧ مـیتونے تـ ـو בستـِـت بگیـــریو בیگـ‌ﮧ اَز هـــیچے نَتــَرسے בســــتاے گَرم وَ مِهـــــرَبون پـــِבرتـــ‌ﮧ בخـتــَــر ڪـ‌ﮧ بــآشے میـבونــے هـَـــمـ‌ﮧ ے בن...
24 آذر 1391