ستایشستایش، تا این لحظه: 17 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره
ساجدهساجده، تا این لحظه: 17 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره
مامانشونمامانشون، تا این لحظه: 38 سال و 5 ماه سن داره

فرشته های زمینی مامانی

بیماری ستایش

خوشگلای مامان الان میخوام در مورد اولین جداییتون تو فصل مدرسه بگم: یه روز ستایش خانم گفت سرگیجه داره خیلی نگران شده بودم اصلا متوجه نمیشدم علتش چیه چون علایم دیگه ای نداشت فکر میکردم از خستگیه هر کاری از دست منو بقیه برمی اومد برا بهتر شدنت انجام دادیم ولی انگار که نه انگار  بردمت پیش دکترت آقای رحمانی از علایم بیماریت گفتم  اونم فرستاد برا آزمایش.خیلی دلواپس بودم بخاطر همین سرگیجه مجبورشدی 3 روز به مدرسه نری ولی اجی ساجده رو میبردم تا از درسهاش عقب نیوفته و آجی هم همه روز تکلیف هایی رو که خانم میداد برات می آورد تا تو هم عقب نیوفته با کمک من  خدارو شکر از بقیه عقب نیوفتادی دل خانم معلمت حسابی برات تنگ شده بود تو هم دیگه ...
13 اسفند 1390

دومین تکلیف (نقاشی زمستون )

فرشته های من اینم یه کار خوشگل که انجام دادین از دیدن این نقاشی ها و کارها کلی لذت میبرم امیدوارم همیشه موفق باشین این عکس ها رو اینجا میزارم تا از دیدنشون وقتی بزرگتر شدین با تمام وجودتون لذت ببرین که مطمینم همینطوره                              بی نهایت دوستون دارم ((( اینم عکس نقاشیتون )))   ...
6 اسفند 1390

اولین کاردستی کوچولوهام

عزیزای دل مامان سلام به رو ماه قشنگتون که ماه از دیدن روی قشنگتون شرم میکنه وترجیح میده پنهون بشه   امروز میخوام در مورد اولین کاردستی که درست کردین بنویسم و عکسش رو براتون بزارم این اولین کاری بود که با تمتم وجودتون با شوق زیاد انجام دادین ((( اینم عکسش )))   ...
6 اسفند 1390

سلام دوباره

سلام به همه دوستای گل فرشته هام و دوستای خوب ومهربون خودم امیدوارم که این نبود چند ماها منو به حساب بی توجهی من نسبت به خودتون نگذاشته باشین ا.مدیم تا دوباره با شما عزیزان همراه بشیم دیر ب دیر شاید سر بزنیم اما قول میدیم  لطف شماها بی جبران نمونه لطفا عذرخواهی مارو قبول کنین به امید روزهای خوب و قشنگ ...
6 اسفند 1390

عذرخواهى

سلام به همه ماماناى وبلاگى دوستاى خوبم يه عذرخواهى بهمتون بدهكارم مدت زياد نت ندارم شرمنده كه نبودم وبهتون سرنزدم ولطفتون روجبران نكردم
19 آذر 1390

تاریخ رفتن به مدرسه

عروسکهای من تو پست قبلی یادمرفت بگم شما روز یکشنبه 3 مهر 1390 رفتین مدرسه فعلا شیفت بعدازظهر ساعت 1 کلاس تون شروع میشه ساعت 4 تموم میشه که من میام دنبالتون میارمتون خونه راستی اسم خانم معلم مهربونتون هم خانم عابدی خیلی خانم خوبیه ر هر وقت ازش عکس گرفتم براتون میزارم              دوستون دارم
4 مهر 1390

رفتن به دبستان

خوشگلای مامانی  سلام سلام صد تا سلام به روی ماه دخترای گلم بالاخره با اون همه ذوقی که داشتین لحظه  رفتین به مدرسه رسید صبح ساعت ٧ بود که از خواب ناز بیدارتون کردم و گفتم باید برین مدرسه با خوشحالی سریع از جاتون بلند شدین رفتین دست و صورتتون رو شستین و اومدین صبحانه خوردین لباستونو پوشیدم خیلی خوشحال شده بودین تند تند میرفتین پیش آیینه خودتونو نگاه میکردین منو هم به یاد اولین روز مدرسه انداختین روزای خیلی خوبی بود به یاد اون روزا و ذوقی که برا رفتن شما به مدرسه داشتم اشکهای شوقم سرازیر شد یه کوچولو کریه کردم امیدوارم یه روزی با لباس دانشگاه از زیر قرآن ردتون کنم موفق باشید  راستی اینم از عکس هاتون ...
4 مهر 1390

لباس مدرسه

سلام خوشگلای مامانی امروز میخوام از یه خبر خوب بگم : دیروز یعنی ٢٣/٦/٨٥ رفتم یونیفرم مدرسه رو براتون گرفتم رنگش خیلی قشنگه یاسی پررنگ برا مانتو و شلوارتون و یاسی کمرنگ هم برا مقنعه شماست باورتون نمیشه وقتی داشتم پارچه رو از بزاز میگرفتم اینقد ذوق کرده بودم که داشت گریه ام میگرفت خیلی خوشحال شده بودم امروزم داریم میریم پیش خاله مامانی تا از شما اندازه بگیره و لباستون رو بدوزه وقتی دوخت حتما عکسش رو براتون میزارم دوستون دارم موفق و شاد باشین برا همیشه
4 مهر 1390

بدون عنوان

خوشگلای مامان سلام سلام صد تا سلام به دو گل رز قرمز مامان میخوام از یه تفریح کوچولو بگم : دیروز یعنی 17/6/90 با هم رفته بودیم بیرون یه گشت ی بزنیم آخه تو خونه حوصلمون سر رفت خلاصه با هم رفتیم بیرون  از کنار پارک رد میشدیم که شما گفتین حتما بریم شهر بازی .از اونجایی که به قول بابا حاجی حکم بچه حکم پادشاست ما هم طبق خواسته شما رفتیم خیلی به هممون خوش گذشت یه سری عکس هم گرفتم که براتون میزارم:                         این عکس که اینجا گذاشتم ما منتظر بابایی بودیم آخه یه تابلویی براتون گرفته بودم ک...
18 شهريور 1390

اولین هدیه مدرسه 16/6/90

سلام عزیزای دلم الان میخوام از یه چیز خوب براتون بگم : دایی جون هفته قبل رفته بود مشهد پابوس امام رضا(ع) وقتی برگشت براتون غیر از سوغاتی های دیگه چیزی براتون خریده بود که براهمه خصوصا شما دوتا خیلی خیلی جالب بود اولین هدیه ورود به مدرسه رو دایی جون براتون گرفت یه کیف و یه جا مدادی خوشگل بود باورتون نمیشه با دیدن اونا بغض گلومو گرفت باورم نمیشد بچه هام بایدبرن مدرسه با تمام وجودم از خوشحالی زیاد کلی جیغ زدم امیدوارم یه روزی اولین هدیه ورود به دانشگاهتون رو خودم بگیرم موفق باشین. گلای باغ زندگی مامان اینم عکس هاشون تا یادتون بمونه که اولین کیفی که با خودتون به مدرسه بردین چه شکلی ...
18 شهريور 1390