ستایشستایش، تا این لحظه: 17 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره
ساجدهساجده، تا این لحظه: 17 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره
مامانشونمامانشون، تا این لحظه: 38 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره

فرشته های زمینی مامانی

کارنامه

سلام خوشگلای مامان این روزا خیلی کم کار شدم میدونم فرصت نمیکنم تا بیام و براتون بنویسم ببخشیدم قول میدم جبران کنم عزیزای دل مامانی با موفقیت کامل سال اول ابتدایی رو تموم کردین رفتم کارنامتون رو گرفتم هر با نمره خیلی خوب تونستین به پله بعدی صعود کنین الهی همیشه موفق باشین عالیتر از این پلها رو یکی یکی بالا برین و من به آرزوم برسم دوستتون دارم تنها امیدای زندگیم شما هستین همیشه چه مامان باشه چه مامان نباشه مواظب خودتون باشین و خدا و دعای من همیشه پشت و پناهتون   ...
13 تير 1392

استخر و شنا شما

گلای نازنازی مامانی جمعه بود که نشستم بودیم بیکار تو خونه گفتم بریم استخر شما هم از خدا خواسته هنو حرف من تموم نشده بود که دیدم رفتین مایوتونو آوردین گفتین مامان مریم بریم ما دوست داریم با شیرین زبونیتون نتونستم رد کنم رفتیم استخر امیر خیلی خوش گذشت مخصوصا به شما کلی آب بازی کردین یه عالمه شنا کردین البته با کمک یه سری اسفنج که شما رو رو آب نگه میداشت خلاصه خیلی بهتون خوش گذشت امیدوارم همیشه خوش باشین و شاد عزیزای دلم هر چیزی یه آخری داره و آخر آرزوهای من شادی شما دوتاست به وسعت آخر عشق و علاقه،دوستتون دارم عزیزترین آدمای دنیای من اینم چندتا عکس بعد بیرون اومدنتون از استخر   ...
1 تير 1392

رفتن به تئاتر

سلام گلای ناناز مامانی روز چهارشنبه 18 اردیبهشت سال 92 بود که با هم رفتیم برا دیدن تئاتر تو سالن امام خمینی رفته بودیم اونجا ساعت شروع نمایش ساعت 7 عصر بود که تا شروع شدنش یه کم وقت داشتم رفتیم تو نمایشگاه سنگ که همونجا برگذار شده بود  دیدن کردیم خیلی قشنگ بود میشه گفت بی نظیر         دیگه کم کم  تئاتر هم شروع شده بود خیلی بهتون خوش گذشته یه نمایش موزیکال و شاد مخصوص بچها البته اینم بگم منو بابایی هم بدمون نیومد خیلی به ما هم خوش گذشته بود بخاطر خاموش کردن برقها و اجرای نمایش نتونستم زیاد عکس بگیرم این چندتا عکس رو گرفتم برا یادبود این روز بعد نیس ...
1 تير 1392

اینم عکسهای 13 بدر 92

سلام به خوشگلای مامانی وروجکهای خودم 13 بدر امسال هم به اتفاق خانواده رفته بودیم جنگل روستای نوآباد خیلی خوش گذشت کلی هم بازی کردین عکسه همه کارایی که کردین رو براتون میزارم ببینین و لذت ببرین اینم یه نمای کوچیک از جنگل نوآباد     تلاش شما برای جمع کردن هیزم و کمک به باباها قربونتون بشم چه آتیشی با کمک شماها درست شد مرسی گلای من باباحاجی هم طبق معمول بفکرشما هم بود یه تاب کوچک براتون درست کرد اینم تاب سواری و خوشحالی شما مرسی باباحاجی نمایی از ...
21 ارديبهشت 1392

13 بدر سال 1392

سلام گلای ناز مامانی نازدونه های من فردا سه شنبه 92/1/13روز طبیعته تو این روز طبق رسوم همه برای بودن با طبیعت یه روز کامل رو تو طبیعت سپری میکنن ما هم طبق سالهای قبل فردا قراره با باباحاجی اینا بریم بیرون میرم سمت امامزاده کیا سلطان بابا حاجی گفته جای خیلی قشنگیه میریم و میبینیم حتما به هممون خوش میگذره عکسهاشم حتما براتون میزارم پیشاپیش روز طبیعت شما هم مبارک الهی تو این روز و برا همیشه خوش باشین نمی دونم چی شد سیزده بدر شد / گوشم از جیغ و داد و نعره کر شد به یاد تعطیلات رفته از دست / غم و غصه کنارم همسفر شد از آجیل شب عید مونده تخمه / تموم پسته ها زیر و زبر شد رو پ...
13 فروردين 1392

لحظه تحویل سال 1392

سلام به روی ماهه فرشته های زمینی خودم امروز اومدم تا براتون از تحویل سال 92 بگم بسم الله الرحمن الرحیم یا مقلب القلوب والابصار –یا مدبر اللیل والنهار –یامحول الحول والاحوال -حول حالنا الی احسن الحال بعدازظهر چهارشنبه بود که منو بابا و ساجده منتظر تحویل سال بودیم امسال ستایش خانم تو جمع ما نبود یه جای خوب پیش مامان حاجی و بابا حاجی بود روز تحویل سال نو روز چهارشنبه ۳۰ اسفند ۱۳۹۱ هجری شمسی ساعت ۱۴:۳۱:۵۶ بود نزدیک به سال تحویل یه سینی با آب و قرآن حاضر کردم دادم دست ساجده خانم اونم پشت در منتظر بود تا سال تحویل بشه و اولین نفری که تو سال جدید پاشو تو خونه میزاره ...
4 فروردين 1392

پایان سال91 و شروع سال 92

سلام گلای خوشگل من دیگه چیزی به پایان سال 91 نمونده کم کم داریم به بهار ، فصل شکوفه های زیبا و خوشبو نزدیک میشیم برای عید برنامه خاصی نداریم اما یه خبر براتون دارم آقاجون زنگ زده گفته برا عید میخوان از کرمانشاه بیان خونه ما انشاالله امسال میزبان آقاجون هستیم امیدوارم بهتون خوش بگذره عید و سال خوبی براتون آرزو میکنم امیدوارم تا همیشه موفقتر از روز قبلتون باشین                        مرغ و خروس و اردک                 &n...
25 اسفند 1391

افتادن دندون ساجده

سلام عشق من امروز اومدم بگم بالاخره دوتا از دندونای جلویی ساجده خانمم افتاد قبل از اینکه دندونات بیوفته دیدم زیر همون دندونای قبلیت دوتا دندون در اومدم هر چقد بخودت میگفتم زبون بزن تا اون دندونایی که لق شده بیوفته از ترس این کارو نمیکردی خیلی نگران بودم که دندونات کج بشن یه روز رفته بودیم خونه باباحاجی داشتی با دایی جون بازی میکردی که یهو اومدی گفتی مامانی دندونم افتاد گفتم چطوری گفتی داشتم دست دایی رو گاز میگرفتم دندونم افتاد بعد رفتی نشستی بغل زندایی اونم با صحبت سرت رو گرم کردو یهو اون یکی دندونت رو هم انداخت حالا دیگه خیالم راحت شد دست زندایی درد نکنه ببین چه بامزه شدی خانمم      ...
28 بهمن 1391