روزی که اومدین خونه
وقتی از بیمارستان اومدیم خونه بابا حاجی با خوشحالی تموم براتون گوسفند قربونی کرد دایی جون چشم انتظار دیدنتون بود حالا منتظر شدیم تا دهمین روزه تولدتون برسه
اون روز رسید منو مامان حاجی شماهارو بردیم حموم مامانی داشت شمارو تروتمیز میکرد چون بعدازظهر یه جشن واسه خوش آمدگویی به شما داشتیم
راستی اینقد تو حموم کوچولو موچولو بودین که وقتی لخت دیدمتون گریم گرفت فکر میکردم الان از دست مامانی می اوفتین.
بعدازظهر جشن و گرفتیم و کلی شربت و شیرینی خوردیم به پاس اومدن شما دو فرشته
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی