رفتن به کرمانشاه
سلام عزیزای دل مامانی
بعد یه مدت طولانی اومدم آخه میرم سرکار فرصت نمیکنم بیام نت منو ببخشین
امشب اومدم تا براتون بنویسم از مسافرتی که یهو پیش اومد
آقاجون دیشب به بابایی زنگ زد و گفت یه عمل داره آخه قلبش ناراحته برا عمل نیاز به رضایت دارن که بابا و عمو باید برن اونجا و دلش برا شماها تنگ شده گفته میخوام ستایش و ساجده رو ببینم بابایی گفت باشه حتما میایم به عمو ابی هم گفتیم عمو خودش تنها میاد زنعمو و ایلیا بخاطر شیطونی ایلی و یه مساله نمیتونن بیاین به امید خدا جمعه10 شهریور 1391 داریم راهی کرمانشاه میشیم و به امید سلامتی آقاجون
آقاجون ما دوستت داریم برات دعا میکنیم هر چه زودتر خوب بشی
الهی آمییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییین
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی